سفارش تبلیغ
صبا ویژن

این پیوند مرموز را ما در چهره و نگاه هم میخواندیم اما هرگز ان را به رو نمی اوردیم . هرگز از ان هیچ نگفتیم. ما دو مجسمه بودیم و مجسمه ها، هر چند خویشاوند و آشنا و همدرد،با هم سخن نمی گویند...

چه صبری بود که در غوغای پر التهاب و ناشکیبای خویشاوندی یی آنچنان تشنه و نزدیک،آشنایی ندادیم و رفتیم

و چه شکیبایی بود که در زیر هجوم باران آن کلمات-که هریک همچون گلوله ی آتشی انفجار دیوانه ای را در خود به بند کشیده بود- خاموش ماندیم و از هم گذشتیم...

 

+ علی شریعتی-کویر

+ دلها دست خداست.... 

+ تقوا میکنم حتی اگر راه خروج به سمت تو مایل نشود...اینگونه ک باشم حسین فاطمه بیشتر دوستم دارد به گمانم ...هر نگاهی ک قصد الوده گی کند، من خاک پای او را به چشم می گذارم  و چشمان من خیره گی نیاموختند که خاک پای حسین به پلک شان رسد و پلک به دیگری باز کنند...

+ محبت به خاطر خدا، میگذارم واگذار به خدا شود

+ امشب همه آن  گفتن هایی که کلمه نمی یافتند ، همه آن گفتن هایی ک چنان بر هم انباشته و درهم فشرده شده بود که همچون عقده ای راه نفس را بر من بسته بود و گاه خفقان چنان روحم را در خود میفرشد که ....دارد باز میشود، دارد ذوب میشود،دارم راحت میشوم... 

+  سخت است زندگی در جامعه ای که  ایمان از وحشی گری ها وحشت می کند 

+ چو بید بر سر ایمان خویش می لرزم

+ دغدغه های زندگی من بزرگتر  از توست که فهمیدنش را الم باید نه قلم






تاریخ : یکشنبه 97/7/15 | 3:54 صبح | نویسنده : ریحان | نظرات ()
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.